اطلاق مفهوم «گروه نیابتی» به متحدان منطقهای ایران، ناشی از یکسانپنداری سادهانگارانه با مدل آمریکایی و یک خطای تحلیلی بنیادین است. مدل آمریکایی بر تعریف «پیمانکاران نیابتی» استوار است؛ گروههایی که اغلب فاقد ریشههای عمیق مردمی هستند و در یک رابطه عمودی و مبتنی بر معامله، به عنوان ابزاری موقت و کنترلشده برای پیشبرد منافع کوتاهمدت واشنگتن به کار گرفته میشوند و هر زمان، امکان حذفشان وجود دارد. اما الگوی ایران، مبتنی بر «متحدان راهبردی» است. این گروهها، جنبشهایی اصیل با پایگاه اجتماعی قدرتمند در جوامع خود هستند که در یک پیوند افقی و بر اساس «همسویی عقیدتی» در گفتمان مقاومت با ایران شریک شدهاند. آنها از استقلال عمل و ساختار تصمیمگیری مستقل برخوردار بوده و ایران در این شبکه، نه نقش «اربابِ کنترلگر»، بلکه جایگاه «متحدِ توانمندساز» را ایفا میکند.
علی کاکادزفولی، جامعهشناس سیاسی
تحلیل کنشگری دولتها امری بسیار پیچیده است و به خاطر همین دشواری، گاه در رسانهها با تقلیلگرایی و سادهسازی همراه است؛ به طوری که کنشهای نظامی، ائتلافسازیها و فشارهای اقتصادی، بدون در نظر گرفتن ریشههای فلسفی و مبانی هستیشناختی آنها، در یک چارچوب تحلیلی واحد مورد قیاس قرار میگیرند. این رویکرد، به ویژه در فهم کنشگری بینالمللی و رفتار سیاسی جمهوری اسلامی ایران در نسبت با ایالات متحده آمریکا به کژفهمیهای عمیقی میانجامد.
زبان جنگ و کنشگری این دو بازیگر، هرچند در ظاهر ممکن است در مواردی معدود شباهتهای شکلی داشته باشد، اما در ماهیت، معنا، غایت و شیوه اجرا، از دو جهانبینی و دو پارادایم کاملاً متمایز نشأت میگیرد. زبان آمریکا، زبان یک قدرت هژمون برای حفظ و بسط سلطه است؛ حال آنکه زبان ایران، زبان یک قدرت ضد هژمون برای ایجاد بازدارندگی و تحقق الگوی «مقاومت» است. این یادداشت بر آن است تا با نگاهی به تحولات منطقه در دو دهه اخیر و به ویژه جنگ 12 روزه، این تمایزات بنیادین را تبارشناسی کند.
معماران نظم پیشین در برابر داعیهداران نظم نوین
ریشهی اصلی تفاوت در زبان کنشگری ایران و آمریکا را باید در بنیانهای فلسفی آنها جستجو کرد. کنشگری آمریکا برآمده از یک سنت لیبرال-کاپیتالیستی و تفکر «استثناگرایی آمریکایی» است. این دیدگاه که ریشه در «تقدیر آشکار» دارد، یک مأموریت تاریخی برای آمریکا در جهت مدیریت و رهبری جهان تعریف میکند. از این منظر، نظام بینالملل فضایی آنارشیک است که نیازمند یک قدرت سامانبخش (هژمون) برای تأمین منافع و امنیت، با محوریت منافع خود آمریکا است. بنابراین، زبان کنشگری آن، زبانی مادی، سودمحور و مبتنی بر «قدرت برای کنترل» است. «ثبات» در این زبان، به معنای حفظ وضع موجود و ساختاری است که برتری آمریکا را تضمین میکند.
در مقابل، زبان کنشگری جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب ۱۳۵۷ برآمده از نوعی جهانبینی الهی و شیعی است که در آن مفاهیمی چون «عدالت»، «مبارزه با ظلم» (استکبارستیزی) و «حمایت از مستضعفین» نقشی محوری دارند. این کنشگری، نظام بینالملل را نه آنارشیک، بلکه «ناعادلانه» میبیند؛ نظامی که در آن یک قدرت سلطهگر (استکبار) حقوق دیگر ملتها را پایمال میکند. بنابراین، زبان کنشگری ایران، زبانی آرمانگرا، معنامحور و مبتنی بر «قدرت برای مقاومت» است. «ثبات» در این گفتمان، به معنای رسیدن به یک موازنه عادلانه و شکستن انحصار قدرت است، نه پذیرش نظم سلطهگرانه موجود. این تفاوت هستیشناختی، خود را در تمامی سطوح دیگر بازتولید میکند.
«کنترل» جهان در برابر «ایمنسازی» جهان
دوگانگی در بینش جهان به تبع، اهداف راهبردی متفاوتی را تعریف میکند. هدف راهبردی اصلی ایالات متحده، «حفظ و مدیریت نظم تکقطبی» و جلوگیری از ظهور هرگونه رقیب جدی است. امنیت ملی آمریکا به صورت فراسرزمینی و در اقصی نقاط جهان تعریف میشود. هر منطقهای که پتانسیل به چالش کشیدن هژمونی آمریکا را داشته باشد، یک تهدید امنیتی تلقی میگردد. از این رو، کنشگری آمریکا ماهیتی «پیشدستانه» و تهاجمی دارد، حتی اگر در لفافهی «دفاع» یا «گسترش دموکراسی» پیچیده شود. دفاع آن، دفاع از جایگاه هژمونیک است، نه دفاع از تمامیت ارضی.
در سوی دیگر، هدف راهبردی ایران «تضمین بقا در برابر تهدیدات وجودی» و ایجاد یک «عمق راهبردی» برای دفاع از خود است. امنیت ملی ایران برخلاف آمریکا، ماهیتی تدافعی داشته و مبتنی بر دور کردن تهدید از مرزهای خود است. شکلگیری «محور مقاومت» در منطقه، نه تلاشی برای کشورگشایی یا صدور ایدئولوژی به معنای کلاسیک آن، بلکه راهبردی برای ایجاد سپر دفاعی در برابر فشارهای فزاینده نظام سلطه و متحدان منطقهای آن به ویژه رژیم صهیونیستی است. کنشگری ایران «واکنشی» است؛ واکنشی هوشمندانه به دههها فشار، تحریم و تهدید نظامی. در حالی که آمریکا به دنبال «کنترل محیط» است، ایران به دنبال «ایمنسازی محیط» پیرامونی خود است.
«دولتزدایی» در برابر «دولتسازی»
عمیقترین لایه تفاوت، در تحلیل کنشهایی آشکار میشود که در سطح ممکن است مشابه به نظر برسند.
- ائتلافهای آمریکا (مانند ناتو یا ائتلافهای مقطعی) ساختاری سلسلهمراتبی و مرکز-پیرامون دارند که در آن واشنگتن تصمیمگیرنده نهایی است. هدف این ائتلافها، «فرافکنی قدرت» به مناطق دوردست و تقسیم هزینههای هژمونی است. اما «محور مقاومت» که ایران در آن نقشی محوری دارد، یک شبکه افقی، منعطف و ایدئولوژیک است. این محور بر اساس دشمن مشترک و هدف مشترک (مقابله با نفوذ آمریکا و اسرائیل) شکل گرفته و اعضای آن (دولتها و گروههای غیردولتی) از استقلال عمل قابل توجهی برخوردارند. این مدل، نه برای فرافکنی قدرت، بلکه برای «توزیع مقاومت» و ایجاد بازدارندگی نامتقارن طراحی شده است.
- مداخله نظامی آمریکا در کشورهایی چون عراق و افغانستان، با هدف «دولت-ملتسازی» بر اساس الگوی لیبرال و تغییر بنیادین ساختار سیاسی صورت گرفت. این مداخلات با استفاده از نیروی نظامی کلاسیک و عظیم انجام شد و نتیجهی آن، فروپاشی دولتها، ایجاد خلأ قدرت و ظهور گروههای تروریستی مانند داعش بود. در مقابل، حضور مستشاری ایران در کورهای محور مقاومت به ویژه سوریه و عراق، به دعوت رسمی دولتهای آن کشورها و با هدف «حفظ تمامیت ارضی» و «مقابله با تروریسم تکفیری» صورت گرفت. راهبرد ایران نه تغییر رژیم، بلکه «تقویت دولتهای مستقر» در برابر تهدیدات مشترک بود. این کنشگری، مبتنی بر جنگ نامتقارن، توانمندسازی نیروهای محلی و جلوگیری از فروپاشی دولت بود؛ یعنی دقیقاً در نقطه مقابل رویکرد دولتزُدای آمریکا.
- در شیوهی تعامل با ملتها، کنشگری آمریکا و ایران از دو منطق متضاد «مهار» و «الهام» پیروی میکنند. رویکرد ایالات متحده، نگاهی ابزاری و از بالا به پایین دارد که در آن ملتها به مثابه «ابژه»هایی برای مدیریت و کنترل در چارچوب نظم هژمونیک تلقی میشوند. آمریکا از طریق دولتها و با دو اهرم «اغوا» (وعده توسعه و رؤیای آمریکایی) و «اجبار» (تحریم و تهدید) در پی همسانسازی فرهنگی و کنترل سیاسی ملتهاست. در نقطه مقابل، الگوی جمهوری اسلامی ایران، تعاملی افقی، گفتمانی و از پایین به بالاست که در آن ملتها به عنوان «سوژه»های اصیل برای بیداری و توانمندسازی مورد خطاب قرار میگیرند. ایران به جای عرضه سبک زندگی، «الگوی مقاومت» و خودباوری را ترویج میکند و با الهامبخشی مستقیم به ملتها، به دنبال ایجاد شبکهای از ملتهای مستقل و قدرتمند است که بتوانند سرنوشت خود را مستقلاً رقم بزنند.
- اطلاق مفهوم «گروه نیابتی» به متحدان منطقهای ایران، ناشی از یکسانپنداری سادهانگارانه با مدل آمریکایی و یک خطای تحلیلی بنیادین است. مدل آمریکایی بر تعریف «پیمانکاران نیابتی» استوار است؛ گروههایی که اغلب فاقد ریشههای عمیق مردمی هستند و در یک رابطه عمودی و مبتنی بر معامله، به عنوان ابزاری موقت و کنترلشده برای پیشبرد منافع کوتاهمدت واشنگتن به کار گرفته میشوند و هر زمان، امکان حذفشان وجود دارد. اما الگوی ایران، مبتنی بر «متحدان راهبردی» است. این گروهها، جنبشهایی اصیل با پایگاه اجتماعی قدرتمند در جوامع خود هستند که در یک پیوند افقی و بر اساس «همسویی عقیدتی» در گفتمان مقاومت با ایران شریک شدهاند. آنها از استقلال عمل و ساختار تصمیمگیری مستقل برخوردار بوده و ایران در این شبکه، نه نقش «اربابِ کنترلگر»، بلکه جایگاه «متحدِ توانمندساز» را ایفا میکند.
میتوان گفت که تقابل ایران و آمریکا، فراتر از یک منازعهی راهبردی میان دو دولت، صحنهی تلاقی دو منطقِ وجودی و دو پارادایم برای نظمبخشی به جهان است. در یک سو، منطقِ «سلطهی محاسبهگر» ایستاده که قدرت را در کنترل مادی و انقیاد ساختاری تعریف میکند و هر کنش مستقلی را برهمزنندهی ثبات میانگارد. در سوی دیگر، منطقِ «مقاومتِ معنابخش» قرار دارد که قدرت را در توانایی الهامبخشی، استقلال در تصمیمگیری و شکلدهی به ارادههای جمعی برای بازتعریف عدالت میجوید.
کلیدیترین وجه این تمایز، در «ناهمگونی درک» متجلی میشود؛ هژمون به دلیل ماهیت ذاتاً خودمحورِ خود، از فهمِ عمقِ گفتمانی و ریشههای هویتیِ کنشگریِ مقاومت عاجز است و آن را به مفاهیم تقلیلگرایانهای چون «تروریسم» یا «نیابت» فرو میکاهد. همین کژفهمی، نقطه ضعف راهبردی آن و رمز پایداری و گسترش پارادایم رقیب است. بنابراین، آیندهی این رویارویی نه فقط سرنوشت ژئوپلیتیک غرب آسیا را رقم میزند که آزمونی برای حیات و کارآمدی یک الگوی بدیل در روابط بینالملل است؛ الگویی که نشان میدهد در قرن بیست و یکم، «قدرت گفتمان» و «شبکهی ارادهها» میتواند به همان اندازه، یا حتی بیش از «قدرت آتش» و «سلسلهمراتب زور» تاریخساز باشد. درک تمایز بنیادین میان پارادایم «سلطه» و پارادایم «مقاومت» پیششرط هرگونه تبیین عمیق از تحولات آتی در منطقه غرب آسیا و جهان خواهد بود؛ زبان یکی، زبان «داشتن» جهان است و زبان دیگری، زبان «بودنِ» متفاوت در جهان.