وب سایت شورای خاورمیانه در امور جهانی: اسرائیل در جنگ 12 روزه پایههای قدرت ملی ایران را در سه حوزه حیاتی تقویت کرد؛ انسجام اجتماعی در برابر تهدید خارجی، مشروعیت عمومی برای تقویت توان دفاعی و دستیابی به یک جایگاه بازدارنده هستهای.
ایران ویو 24 – دفاعی و امنیتی
سجاد صفایی در ۳۰ اکتبر ۲۰۲۵ در یادداشتی راهبردی در وب سایت شورای خاورمیانه در امور جهانی به ارزیابی نتایج جنگ دوازدهروزه میان ایران و اسرائیل میپردازد و این مسئله محوری را مطرح میکند که اسرائیل، علیرغم ترور فرماندهان و دانشمندان ایرانی و موفقیت تاکتیکی درگیر کردن محدود نظامی آمریکا، در دستیابی به اهداف کلان خود یعنی فروپاشی داخلی ایران یا شکست راهبردی آن، کاملاً شکست خورده است. به گفته نویسنده، این شکست استراتژیک ریشه در درک نادرست و سادهانگارانه اسرائیل از جامعه ایران داشت؛ زیرا فشار نظامی نه تنها به فروپاشی داخلی منجر نشد، بلکه بهطور متناقضی باعث تقویت وحدت ملی، افزایش حمایت عمومی از برنامههای دفاعی و موشکی و سوق دادن ایران به جایگاه «ابهام هستهای» گردید.
شکست یک دکترین و تولد یک واقعیت جدید
جنگ دوازده روزه که با هدف درهم شکستن اراده و توان راهبردی ایران طراحی و اجرا شد، علیرغم موفقیتهای تاکتیکی اولیه و خسارات انکارناپذیر، در نهایت به یک شکست استراتژیک برای ائتلاف متخاصم و یک نقطه عطف برای جمهوری اسلامی ایران تبدیل شد. این تقابل نظامی، بیش از آنکه یک پیروزی قاطع برای اسرائیل و متحدانش باشد، آینهای بود که اشتباهات محاسباتی عمیق آنها را در شناخت جامعه، فرهنگ و منطق قدرت در ایران به نمایش گذاشت. تحلیل دقیق این رخداد نشان میدهد که چگونه تهاجم نظامی دشمن، بهطور ناخواسته، به تقویت مؤلفههای کلیدی قدرت ملی ایران، از جمله انسجام داخلی، بازدارندگی دفاعی و جایگاه راهبردی هستهای، منجر شد.
خطای راهبردی؛ توهم فروپاشی از درون و درک نادرست از «ملت» ایران
اساس دکترین نظامی اسرائیل بر یک پیشفرض استوار بود؛ اینکه فشار حداکثری نظامی و روانی میتواند شکافهای داخلی ایران را به گسلهایی فعال تبدیل کرده و با تحریک نارضایتیهای اجتماعی، نظام سیاسی را از درون متلاشی کند. بر همین مبنا، جنگی ترکیبی طراحی شد که در آن، ترور هدفمند فرماندهان نظامی و دانشمندان هستهای، حملات سایبری به زیرساختهای اقتصادی برای مختل کردن پرداخت حقوق شهروندان و بمباران گسترده مراکز حیاتی، از تأسیسات هستهای و نظامی گرفته تا نهادهای خدماتی مانند دانشگاهها و بیمارستانها همگی با هدف ایجاد وحشت، هرجومرج و نهایتاً شورش عمومی صورت گرفت.
این راهبرد، که بر پایه یک درک کاریکاتوری و ناقص از جامعه ایران بنا شده بود، بزرگترین اشتباه محاسباتی دشمن را رقم زد. آنها تصور میکردند که در میانه یک جنگ تمامعیار، مردم ایران، با اولویت دادن به مطالبات و مشکلات داخلی، به ابزاری برای تحقق اهداف دشمن تبدیل خواهند شد. اما آنچه در عمل رخ داد، دقیقاً معکوس این تصور بود. تهاجم خارجی، همچون کاتالیزوری قدرتمند، حس تهدید مشترک و ضرورت دفاع از کیان ملی را در میان طیفهای مختلف جامعه برانگیخت. این تهاجم، مرز میان «نظام» و «مردم» را که دشمن سالها برای تعمیق آن تلاش کرده بود، عملاً از میان برد و یک همبستگی ملی بیسابقه را شکل داد. این انرژی اجتماعی خودجوش، به ستون فقرات مقاومت ملی تبدیل شد و در کنار پاسخهای نظامی، ماشین جنگی اسرائیل را در رسیدن به هدف نهاییاش، یعنی فروپاشی ایران، ناکام گذاشت. دشمن در محاسبات خود، وزن «ملیت» و «تمامیت ارضی» را در منظومه فکری ایرانیان دستکم گرفته بود و در عمل دید که این مفاهیم، قدرتی بسیار فراتر از تحلیلهای اتاقهای فکر آنها دارند.
پیامد ناخواسته اول؛ اجماع ملی برای تقویت بنیه دفاعی
جنگ اخیر، تأثیری عمیق و ماندگار بر روانشناسی امنیت ملی ایران گذاشت. برای نسل جوانی که جنگ هشتساله را تنها در تاریخ خوانده بود، تهدید نظامی یک مفهوم انتزاعی بود. اما این نبرد، واقعیت تلخ آسیبپذیری و ضرورت بازدارندگی را به تجربهای عینی و ملموس تبدیل کرد. شهروندان ایرانی از یک سو، نفوذپذیری اولیه سامانههای پدافندی کشور را مشاهده کردند، اما از سوی دیگر، به چشم دیدند که چگونه موشکهای بالستیک نقطهزن، معادله نبرد را تغییر دادند، اهداف راهبردی در عمق خاک دشمن را مورد اصابت قرار دادند و نهایتاً آتش جنگ را خاموش کردند.
این تجربه میدانی، اجماع عمومی قدرتمندی را در حمایت از تقویت ساختار دفاعی کشور شکل داد. اگر پیش از این، بحث بر سر اولویتهای اقتصادی یا نظامی در سطح نخبگان یا رسانهها مطرح بود، اکنون امنیت و بازدارندگی به یک خواست و مطالبه عمومی تبدیل شده است. این جنگ ثابت کرد که در یک منطقه پرآشوب، دیپلماسی بدون پشتوانه قدرت نظامی، تضمینکننده بقای ملی نیست. در نتیجه، حمایت از نوسازی ناوگان هوایی فرسوده، تقویت شبکههای پدافندی و بهویژه، گسترش کمی و کیفی برنامه موشکی، از یک سیاست دولتی به یک راهبرد ملی مورد حمایت افکار عمومی ارتقا یافت. دشمن با حمله خود، عملاً بزرگترین توجیهگر و مبلغ لزوم قدرتمند شدن ایران شد.
پیامد ناخواسته دوم؛ دستیابی به «ابهام هستهای» به مثابه یک جهش راهبردی
شاید متناقضترین و در عین حال مهمترین دستاورد این جنگ برای ایران، تحولی بود که در جایگاه هستهای آن رخ داد. حملات اسرائیل و مشارکت محدود آمریکا به تأسیسات هستهای ایران، با هدف نابودی کامل این برنامه انجام شد، اما نتیجهای معکوس به بار آورد. این تهاجم، آخرین دستاویزهای ایران برای همکاری گسترده با نهادهای بینالمللی مانند آژانس بینالمللی انرژی اتمی را از میان برد و کشور را به سمت کاهش شفافیت و افزایش ابهام سوق داد.
به تعبیر کارشناسان بینالمللی، این حملات ایران را عملاً به جایگاه یک «دولت در آستانه هستهای» یا دارای «ابهام هستهای» پرتاب کرد. این بدان معناست که ایران اکنون با برخورداری از ذخایر اورانیوم غنیشده و دانش فنی بومی، تنها یک گام کوتاه و فنی تا دستیابی به سلاح هستهای فاصله دارد، اما بدون آنکه نیاز به انجام آزمایش اتمی و پذیرش هزینههای سنگین دیپلماتیک و اقتصادی آن داشته باشد. این همان دکترین «ابهام» است که خود اسرائیل برای دههها از مزایای بازدارندگی آن بهره برده است. دشمن با دستان خود، ایران را به این جایگاه راهبردی رساند و موازنه قدرت در منطقه را به شکلی بنیادین تغییر داد. این دستاورد، بدون شلیک حتی یک گلوله از سوی ایران در این حوزه خاص و صرفاً به عنوان واکنشی به تهاجم دشمن، حاصل شد.
جنگی که دشمن را در شناخت خود ناکام گذاشت
در ارزیابی نهایی میتوان گفت که جنگ اخیر یک شکست راهبردی تمامعیار برای اسرائیل بود، زیرا نه تنها به هیچیک از اهداف کلان خود -از فروپاشی نظام تا خلع سلاح کامل- دست نیافت، بلکه بهطور معکوس، پایههای قدرت ملی ایران را در سه حوزه حیاتی تقویت کرد؛ انسجام اجتماعی در برابر تهدید خارجی، مشروعیت عمومی برای تقویت توان دفاعی و دستیابی به یک جایگاه بازدارنده هستهای. این جنگ بیش از هر چیز نشان داد که درک اسرائیل و متحدانش از ایران، همچنان در چارچوبهای کلیشهای و منسوخشده باقی مانده و از درک پیچیدگیهای یک جامعه کهن با هویتی ملی و ریشهدار عاجز است. اکنون، در آستانه هرگونه ماجراجویی جدید، دشمن باید با این واقعیت روبرو شود که ایران پس از این جنگ، متحدتر، مصممتر و از نظر راهبردی، قدرتمندتر از گذشته است؛ حقیقتی که خود آنها در ساختن آن نقشی اساسی ایفا کردند.


