شکاف میان سیاست رسمی و صداهای منتقد، نشانگر چالشی عمیقتر در سیاست خارجی فرانسه است؛ چالشی میان همسویی با متحدان نظامی و دفاع از اصول چندجانبهگرایی و حقوق بینالملل که فرانسه همواره داعیهدار آن بوده است.
کلارا شنو، فعال سیاسی و روزنامهنگار فرانسوی
با پایان جنگ دوازدهروزه میان اسرائیل و ایران که موجی از نگرانیهای ژئوپلیتیکی در سراسر خاورمیانه و اروپا برانگیخت، اکنون زمان آن رسیده که روایتهای پیرامون آن مورد بازبینی قرار گیرند.
در فرانسه، موضع رسمی دولت و اکثریت رسانههای جریان اصلی آشکارا در حمایت از اسرائیل بود. اظهارات ریاستجمهوری و وزارت خارجه فرانسه که ایران را عامل بیثباتی خواندند و «حق دفاع اسرائیل» را مشروع دانستند، فضای سیاسی را به نفع روایت تلآویو سنگین کردند.
اما در سایه این موضع رسمی، صداهای مهمی برخاسته از لایههای دانشگاهی، رسانهای و حتی سیاسی وجود داشت که با این جنگ و نوع مواجهه فرانسه با آن مخالف بودند. این صداها که ابتدا در حاشیه بودند، اکنون با پایان جنگ، بیش از پیش در حال مطرح شدن هستند و شکاف میان روایت رسمی و درک انتقادی جامعه نخبگانی فرانسه را نشان میدهند.
در پارلمان، معدود نمایندگانی از احزاب چپگرا مانند ژان لوک ملانشون رهبر «فرانسه تسلیمناپذیر» صراحتاً حمله اسرائیل به خاک ایران را ناقض حقوق بینالملل خواندند. برخی از نمایندگان سبز نیز از این موضع حمایت کردند و درباره پیروی بیچونوچرای اروپا از سیاستهای آمریکا و اسرائیل هشدار دادند. این مخالفتها گرچه در اقلیت بودند، اما به تدریج در فضای عمومی پژواک بیشتری یافتند.
در حوزه دانشگاهی، استادان روابط بینالملل چون برتران بادی و تحلیلگرانی چون ژولین تروئه در یادداشتها و سخنرانیهایشان بر دو نکته تأکید کردند: نخست، فقدان مدارک قانعکننده از جانب اسرائیل برای توجیه آغاز حمله؛ و دوم، خطرات راهبردی حمایت بدون انتقاد از چنین کنشهایی برای منافع اروپا. آنها نسبت به نادیدهگرفتن منطق بازدارندگی متقابل و ورود به فاز جدیدی از تنشهای غیرقابل کنترل هشدار دادند.
رسانههای مستقل مانند Mediapart، Basta! و Regards نیز بستر مهمی برای انتشار دیدگاههای انتقادی فراهم کردند. تحلیلهایی منتشر شد که نهتنها مشروعیت حمله اسرائیل را زیر سؤال برد، بلکه عملکرد دولت فرانسه را نیز در همراهی با آن به نقد کشید. در برخی از این مطالب، حتی به خطر تضعیف استقلال سیاست خارجی فرانسه در سایه دنبالهروی از ائتلافهای نظامی فراآتلانتیکی اشاره شد.
فراتر از نخبگان، در سطح جامعه مدنی و انجمنهای ضدامپریالیستی، تظاهراتی کوچک اما معنادار در پاریس، لیون و مارسی برگزار شد. شعارهایی چون «نه به جنگ، نه به تبعیض» و «فرانسه باید مستقل بیندیشد» در این تجمعها شنیده میشد. هرچند رسانههای جریان اصلی این حرکتها را نادیده گرفتند یا کماهمیت جلوه دادند، اما نشانهای بودند از تغییر آرام در افکار عمومی.
در پایان، اگرچه حمایت رسمی فرانسه از اسرائیل در این جنگ آشکار و قاطع بود، اما نمیتوان چشم بر تکثر و تعارض درونی در عرصه عمومی فرانسه بست. جنگ به پایان رسیده، اما بحث بر سر آنچه مشروع و مصلحتآمیز بود، تازه آغاز شده است. شکاف میان سیاست رسمی و صداهای منتقد، نشانگر چالشی عمیقتر در سیاست خارجی فرانسه است؛ چالشی میان همسویی با متحدان نظامی و دفاع از اصول چندجانبهگرایی و حقوق بینالملل که فرانسه همواره داعیهدار آن بوده است.