پروژه کشتهسازی را باید بهمثابه یک عملیات چندمرحلهای در جنگ ترکیبی صورتبندی کرد؛ عملیاتی که با پیشدستی روایی آغاز و از مسیر زنجیرهسازی حوادث، نهادهای رسمی را به واکنشهای تدافعی وادار میکند.
ایران ویو24- دفاعی و امنیتی
سناریو یا پروژه «کشتهسازی» بهعنوان یکی از مؤلفههای ثابت جنگ ترکیبی علیه جمهوری اسلامی ایران، از سابقه طولانی برخوردار بوده و واجد ماهیتی فراتر از عملیات رسانهای مقطعی است. این پروژه را باید در چارچوب «عملیات شناختی–ادراکی» تحلیل کرد؛ عملیاتی که هدف نهایی آن نه صرفاً تخریب وجهه بینالمللی، بلکه اختلال در نظام تصمیمسازی داخلی، فرسایش سرمایه اجتماعی و شکاف در رابطه دولت–ملت از طریق تولید ادراک تهدیدآمیز است.
بررسی روندهای تاریخی نشان میدهد که از دهههای ابتدایی پس از انقلاب اسلامی تاکنون، هر رخداد واجد ظرفیت انسانی، عاطفی یا نمادین بوده، به سرعت وارد یک عملیات پروژه کشتهسازی از سوی دشمنان شده است. بر اساس این سناریو فوتهای مشکوک، سوانح شهری، درگیریهای انتظامی، حوادث پزشکی و حتی رخدادهای خارج از جغرافیای ایران، در صورت دارا بودن پیوند روایی قابل مهندسی، در این الگو فعالسازی میشوند.
پرونده درگذشت خسرو علیکردی در مشهد و حادثه حمله به جشن حنوکای در سیدنی، از جدیدترین حوادث هستند که از منظر تحلیلی، واجد همین مختصات هستند؛ رخدادهایی که پیش از طی چرخههای رسمی حقیقتیابی، بهسرعت از «حادثه» به «اتهام راهبردی» علیه ایران ارتقا داده شدند.
در پروژه کشته سازی، مسئله محوری این نیست که چه رخ داده است، بلکه این است که «چه ادراکی باید از آن ساخته شود». در منطق جنگ شناختی، واقعیت عینی در مرتبه دوم اهمیت قرار دارد و آنچه تعیینکننده است، تثبیت روایت مسلط در کوتاهترین بازه زمانی است. بر این اساس حوادث این سناریو تقریبا دارای فرآیند و صورتبندی ثابت هستند:
۱. پیشدستی روایی و مهندسی زمان؛ نخستین لایه عملیاتی در سناریو یا پروژه کشتهسازی، پیشدستی در میدان روایت است. این پیشدستی مبتنی بر درک دقیق از اثر تقدم شناختی و سوگیری لنگرشونده در افکار عمومی است. با انتشار سریع یک روایت اتهامی، ذهن مخاطب حول یک «لنگر معنایی» تثبیت میشود؛ لنگری که در آن، ایران از همان ابتدا در جایگاه متهم قرار میگیرد.
در این مرحله، فقدان اطلاعات، ابهامهای فنی یا نبود گزارش رسمی نهتنها مانع روایتسازی نیست، بلکه بهعنوان مزیت عملیاتی تلقی میشود. خلأ اطلاعاتی، بستری ایدهآل برای تزریق روایتهای جهتدار فراهم میآورد. هرگونه تأخیر در واکنش رسمی، عملاً به معنای واگذاری زمین به طرف مقابل در نبرد ادراکی است.
نکته حائز اهمیت آن است که بهواسطه سابقه و تکرارپذیری این ترفند، دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی طرف مقابل اکنون به مجموعهای از ابزارها، زیرساختها و الگوهای عملیاتی دست یافتهاند که امکان سوار شدن سریع و سازمانیافته بر حوادث و رویدادها را برای آنها فراهم میکند.
2. نمادسازی هدفمند و انتقال از سطح حادثه به سطح نمادین در گام بعد؛ در این سناریو اتاق فکر روایت سازی با استفاده از منابع انسانی ذخیره شده و زیرساخت های پیشرفته به سرعت از فرد یا افراد متوفی یا آسیبدیده چهره انتزاعی ساخته تا به سرعت افکار عمومی را بیشتر متاثر سازد و به «نماد گفتمانی» تبدیل شود. در این فرآیند، شخص متوفی دیگر یک فرد با شرایط خاص زمانی، مکانی و رفتاری نیست، بلکه نماینده یک روایت کلان از «مظلومیت» در برابر «خشونت سیستماتیک» معرفی میشود. این نمادسازی، امکان تعمیمسازی و گسترش اتهام از یک رخداد محدود به کل ساختار حکمرانی را در داخل و در سطح منطقه ای و جهانی در خارج فراهم میکند.
در این سطح، ورود به جزئیات فنی عملاً ناممکن میشود، زیرا هر تلاش برای تحلیل کارشناسی، بهعنوان «توجیه سرکوب» یا «توجیه تروریسم» بازنمایی میگردد. احساسات جمعی جایگزین عقلانیت تحلیلی میشود و میدان از سطح داده به سطح عاطفه منتقل میگردد.
در این فرآیند، منابع انسانی رسانهای که بهصورت هدفمند و طی یک روند بلندمدت از سوی جریانهای معاند «اعتبارسازی» شدهاند، بهعنوان بازوهای میانی عملیات عمل کرده و بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در خدمت پیشبرد پروژه قرار میگیرند.
3. شبکهسازی روایت و تولید توهم اجتماعی پس از تثبیت روایت اولیه؛ علاوه بر بازوهای رسانه ای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی آمریکایی-غربی و صهیونیستی، یک شبکه همافزا از رسانههای فارسیزبان معاند، کنشگران مجازی، اینفلوئنسرها و حسابهای خودکار، نقش بازتولید و تکثیر روایت را ایفا میکنند. تکرار مستمر پیام، با قالبها و زبانهای مختلف، موجب شکلگیری توهم اجتماعی میشود؛ وضعیتی که در آن مخاطب تصور میکند «همه همین را میگویند».
در این فضا، روایتهای جایگزین یا سکوت دادهمحور، یا حذف میشوند یا با برچسبهایی نظیر «خون شویی»، «وابسته» یا «امنیتی» از میدان خارج میگردند. بدین ترتیب، میدان گفتوگو به میدان فشار روانی ناشی از خط روایی دشمن تبدیل میشود.
۴. زنجیرهسازی حوادث و مهندسی تصاعد بحران در تداوم اعتبارسازی برای پروژه؛ «زنجیرهسازی حوادث» بهعنوان یکی از کارآمدترین ترفندها برای منفعلسازی نهادهای رسمی و به حاشیه راندن واقعیت عینی بهکار گرفته میشود. در این الگو، حادثه اولیه عمداً و با حادثه سازی بعدی از جایگاه یک واقعه منفرد خارج شده و در قالب یک زنجیره رواییِ تصاعدی بازتعریف میگردد؛ زنجیرهای که با اتصال گزینشی رخدادهای همزمان یا حتی غیرمرتبط، یک کلانروایت بحرانمحور را تولید میکند.
هدف اصلی این تکنیک، نه تنها اختلال در تصمیم سازی نهادهای مسئول اطلاعاتی، امنیتی و قضائی، بلکه تغییر مقیاس ادراک مخاطب است: حادثهای که در سطح فنی و حقوقی قابل مدیریت است، در سطح ادراکی به نشانهای از «بحران ساختاری مستمر» ارتقا مییابد. در نتیجه، تمرکز افکار عمومی از بررسی علّی، دادهمحور و کارشناسی حادثه اول منحرف شده و به سمت مطالبهگری هیجانی و واکنشهای فوری سوق داده میشود.
از منظر عملیاتی، زنجیرهسازی حوادث موجب فرسایش کارکرد نهادهای رسمی در دو سطح میگردد: نخست، با تحمیل وضعیت «چندبحرانی مصنوعی»، ظرفیت پاسخگویی مرحلهبندیشده و دقیق تضعیف میشود؛ دوم، هر واکنش نهادی، نه در چارچوب ایفای مسئولیت قانونی مشخص، بلکه بهعنوان انکار یا سرکوب اجتماعی و یک بحران بزرگتر و تعریفنشده قضاوت میشود.
بدین ترتیب، حتی اقدامات فنی و صحیح نیز ناکافی، دیرهنگام یا انکاری جلوه داده میشوند. در منطق جنگ شناختی، زنجیرهسازی حوادث ابزار کلیدی برای ارتقای تنش ادراکی و ایجاد بن بست در تصمیمسازی قانونی است.
۵. انتقال روایت از سطح رسانهای به میدان دیپلماسی و نهادهای بینالمللی؛ یکی از مراحل تکمیلی در فرآیند تبدیل حادثه به بحران راهبردی، انتقال تدریجی روایت از عرصه رسانهای و افکار عمومی به سطح رایزنیهای دیپلماتیک و سازوکارهای رسمی بینالمللی است. در این مرحله، روایت تثبیتشده حادثه، بهعنوان مبنای کنش سیاسی، در تعامل با دولتهای همسو بازتولید شده و از طریق گروههای سیاسی فراملی و نهادهای بینالمللی—بهویژه سازوکارهای موسوم به حقوق بشر—به یک «دستورکار مشترک» تبدیل میشود.
این نهادها که بسیاری از آنها طی یک فرآیند بلندمدت برای چنین کارکردهایی ظرفیتسازی شدهاند، نقش تبدیل روایت رسانهای به مطالبه رسمی، گزارش نهادی و فشار حقوقی–سیاسی را ایفا میکنند. بدین ترتیب، یک حادثه محدود، پس از عبور از فیلتر روایتسازی و زنجیرهسازی، وارد چرخه تصمیمسازی بینالمللی شده و به ابزار اعمال فشار چندلایه علیه کشور هدف بدل میگردد.
نکته قابلتوجه در این مرحله، گستردگی دامنه کشورهای غربی درگیر در این فرآیند و همپوشانی ساختاری منافع سیاسی رهبران آنهاست؛ رهبرانی که در بسیاری از موارد، مسیر دستیابی و تداوم قدرتشان بدون حمایت شبکههای لابیگری آمریکایی و صهیونیستی قابل تبیین نیست. این همراستایی منافع، موجب میشود که روایت موردنظر، بدون نیاز به اجماع واقعی، در قالب اجماع نمایشی و هماهنگ، در سطوح دیپلماتیک و نهادی بازتاب یابد.
در نتیجه، بحرانسازی از سطح افکار عمومی فراتر رفته و به یک ابزار پایدار در سیاست خارجی فشارمحور علیه جمهوری اسلامی ایران تبدیل میشود.
جمعبندی راهبردی
پروژه کشتهسازی را باید یک ابزار پایدار در جعبهابزار جنگ ترکیبی دشمنان غربی-صهیونیستی علیه ایران دانست؛ ابزاری که با حداقل هزینه مادی، حداکثر اثر ادراکی را در تقویت ایران هراسی در سطح داخلی، منطقه و بین المللی تولید میکند.
یکی از مزیتهای راهبردی این پروژه برای شبکه معاند آن است که حتی در مواردی که عملیات با ناکامی تاکتیکی مواجه میشود، حداقلی از «رسوب ادراکی» در افکار عمومی برجای میگذارد؛ رسوبی که در مراحل بعدی بهعنوان لنگر معنایی و پیشفرض ذهنی برای فعالسازی و تسهیل پروژههای آتی مورد بهرهبرداری قرار میگیرد. یعنی از منظر جنگ شناختی، هر پروژه در این جنگ روایی و شناختی واجد خاصیت انباشت اثر است.
مواجهه مؤثر با این پروژه، مستلزم عبور از واکنشهای صرفاً دفاعی و ورود به سطح «کنش فعال ادراکی» است؛ کنشی که شامل واکنش سریع مبتنی بر داده های اعتمادساز، شفافیت مرحلهبندیشده، روایتسازی مستند و بازتعریف میدان از عاطفه به عقلانیت تحلیلی است. بدون چنین رویکردی، تکرار این سناریو نه یک احتمال، بلکه یک قطعیت عملیاتی خواهد بود.


