علی کاکادزفولی، جامعهشناس سیاسی
دفاع ۱۲ روزه اخیر و به تبع، فرونشستن تدریجی غبار ناشی از آن، اکنون فرصتی فراهم آورده تا با تأمل عمیق و راهبردی و فرا رفتن از تحلیل صرف نتایج میدانی، به بازتعریف نسبت میان «افکار عمومی» به عنوان منبع قدرت نرم و پشتوانه اجتماعی و «ساختار تصمیمساز حاکمیتی» به عنوان متولی مدیریت کلان منافع ملی بپردازیم.
چالش «شکاف اطلاعاتی» میان «خواست عمومی» و «تصمیم تخصصی»
افکار عمومی در هر نظام سیاسی، بهویژه در ساختار مردمسالار جمهوری اسلامی نقشی دوگانه ایفا میکند؛ هم فرصت و پیشران است و هم میتواند به چالش و عامل فشار بدل شود. در هنگامه نبرد اخیر، شاهد تبلور وجه اول بودیم؛ خروش ملی، انزجار از دشمن و خواست یکپارچه برای پاسخی عزتمندانه، به حاکمیت، مشروعیت راهبردی بخشید و این پیام قاطع را به دشمن مخابره کرد که هرگونه تعرضی با سد یک ملت متحد روبرو خواهد شد. این فشار مثبت، سوخت موتور محرکه سیستم دفاعی و دیپلماتیک کشور بود. اما حکمرانی در سطح راهبردی، پیچیده و چندوجهی است که نمیتواند و نباید صرفاً بر پایه هیجانات عمومی استوار شود؛ در اینجا، تمایز میان «خواست عمومی» و «تصمیم تخصصی» آشکار میشود. ساختار حاکمیتی به واسطه دسترسی به شبکهای از اطلاعات طبقهبندیشده، تحلیلهای اطلاعاتی متقاطع، برآوردهای دقیق از توانمندیهای خودی و دشمن و آگاهی از پیامدهای دومینووار هر اقدام در حوزههای اقتصادی، سیاسی و بینالمللی، به یک «عدم تقارن اطلاعاتی» مثبت نسبت به عموم جامعه دسترسی دارد.
سه خطای راهبردی مهلک در پیروی از هیجانات عمومی
دنبالهروی منفعلانه از امواج افکار عمومی در مسائل امنیتی-دفاعی، میتواند به سه خطای راهبردی مهلک منجر شود؛
• سادهسازی صحنه نبرد: تقلیل یک منازعه پیچیده به یک دوگانه «بزن و نخور» و نادیده گرفتن ابعاد جنگ شناختی، اقتصادی و دیپلماتیک.
• از دست دادن ابتکار عمل: وادار کردن نظام سیاسی به واکنشهای فوری و قابل پیشبینی، که دقیقاً همان چیزی است که دشمن در جنگهای فرسایشی به دنبال آن است.
• بیتوجهی به مدیریت هزینه-فایده: اتخاذ تصمیماتی که ممکن است در کوتاهمدت افکار عمومی را راضی کند، اما در بلندمدت هزینههای گزافی را بر منافع ملی تحمیل نماید.
خواست مردم تا کجا باید در تصمیمات امنیتی دخیل باشد؟
در پاسخ به این سوال برای عبور از سطح احساسات و رسیدن به عمق تحلیل، جامعه باید به چند اصل کلیدی توجه کند:
• اصل اول؛ درک اینکه سکوت یا تأخیر در واکنش، لزوماً به معنای انفعال نیست، بلکه میتواند بخشی از یک استراتژی هوشمندانه برای انتخاب بهترین زمان، مکان و ابزار برای اقدام باشد.
• اصل دوم؛ حمایت از هدف کلان (مثلاً ضرورت تنبیه متجاوز) باید از دخالت در جزئیات تاکتیکی (مثلاً زمان دقیق، نوع موشک، یا دامنه عملیات) تفکیک شود. این حوزه، قلمرو متخصصان نظامی و امنیتی است.
• اصل سوم؛ بخش بزرگی از تلاش دشمن بر موجسواری روی هیجانات عمومی و القای حس ضعف یا بیعملی در حاکمیت استوار است. افکار عمومی باید با واکسینه کردن خود در برابر این پمپاژهای رسانهای، انسجام ملی را حفظ کند.
• اصل چهارم؛ همانطور که در یک جراحی پیچیده به تخصص جراح اعتماد میکنیم، در مدیریت صحنه نبرد نیز باید به محاسبات راهبردی نهادهای مسئول اعتماد کرد. البته این به معنای مشورت ندادن به آنها نیست؛ بلکه به معنای آن است که ملاحظات آنها را که مبتنی بر اطلاعات میدانی و محرمانه است، درک کنیم و سهمی برای نادانستن خود قائل باشیم.
مدل مطلوب، یک «رابطه تعاملی و هوشمند» است که در آن، افکار عمومی «جهتگیریهای کلان» و «خطوط قرمز ارزشی» را تعیین میکند و با حمایت خود، به حاکمیت قدرت چانهزنی و عمل میبخشد. در مقابل، حاکمیت با بهرهگیری از عقلانیت راهبردی و اشراف اطلاعاتی، این خواست عمومی را به مؤثرترین، دقیقترین و کمهزینهترین اقدام ممکن ترجمه میکند. مدیریت موفق جنگ آمریکا و رژیم صهیونی با ایران از سوی ردهها و سطوح مختلف حاکمیت، نمونهای از کاربست همین مدل بود؛ پاسخی قاطع در عین پرهیز از افتادن در تله جنگی همهجانبه؛ درک این معادله، کلید تداوم اقتدار و امنیت ملی «ایران» خواهد بود.