تحرکات اخیر اسرائیل برای تثبیت حضور سیاسی و امنیتی در سومالیلند، نشانه یک تغییر تاکتیکی محدود در شاخ آفریقا نیست، بلکه بازتاب یک بازآرایی عمیق در موازنه قدرت منطقهای است؛ نقشه راهی که با همراستایی امارات و حمایت ضمنی ایالات متحده، مستقیماً عمق راهبردی عربستان سعودی را هدف قرار داده و دریای سرخ و بابالمندب را به کانون فشار ژئوپلیتیکی جدید علیه ریاض تبدیل میکند.
ایران ویو24- بین الملل
استقرار احتمالی اسرائیل در سومالیلند را نمیتوان صرفاً در چارچوب رقابتهای متعارف ژئوپلیتیکی در شاخ آفریقا، معادلات امنیتی دریای سرخ یا حتی همافزایی راهبردی با امارات متحده عربی تفسیر کرد. این تحول، در سطحی عمیقتر، واجد پیامدهای ساختاری برای موازنه قدرت منطقهای است و بهویژه میتواند بهمثابه یک تهدید وجودی مستقیم برای امنیت ملی و عمق راهبردی عربستان سعودی تلقی شود؛ تهدیدی که نه مقطعی، بلکه بلندمدت و چندلایه است.
سومالیلند، منطقهای در شمال سومالی که از سال ۱۹۹۱ بهطور یکجانبه اعلام خودمختاری کرده، اگرچه فاقد شناسایی رسمی بینالمللی است، اما در عمل به یک بازیگر ژئوپلیتیکی خاکستری تبدیل شده است؛ بازیگری که به دلیل موقعیت جغرافیایی ممتاز خود در حاشیه خلیج عدن و نزدیکی به تنگه راهبردی بابالمندب، همواره در کانون توجه قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای قرار داشته است. شناسایی دیپلماتیک اخیر سومالیلند از سوی اسرائیل نه یک اقدام نمادین، بلکه گامی هدفمند برای تثبیت حضور سیاسی، امنیتی و بالقوه نظامی تلآویو در یکی از حساسترین گلوگاههای ژئوپلیتیکی جهان محسوب میشود.
تکه دیگر این پازل، نقش فعال امارات متحده عربی در سومالیلند است. ابوظبی از سال ۲۰۱۷ با ایجاد پایگاه نظامی و سرمایهگذاریهای زیرساختی در بندر بربره، عملاً این منطقه را به یکی از اضلاع راهبرد دریایی خود در دریای سرخ و اقیانوس هند تبدیل کرده است. امارات همچنین در مقاطعی بهعنوان میانجی میان دولت مرکزی سومالی و مقامات محلی سومالیلند ایفای نقش کرده و تلاش داشته جایگاه این منطقه را بهعنوان یک واحد سیاسی مستقل، ولو غیررسمی، تقویت کند. در چنین شرایطی، ورود اسرائیل به معادله سومالیلند را باید در امتداد یک همراستایی راهبردی عمیقتر میان تلآویو و ابوظبی تحلیل کرد.
در سطح میدانی نیز گزارشهای متعددی از بررسی اسرائیل برای ایجاد پایگاه نظامی یا اطلاعاتی در سومالیلند حکایت دارد؛ پایگاهی که میتواند کارکردهایی فراتر از نظارت بر یمن یا امنیت کشتیرانی در بابالمندب داشته باشد.
در نگاه سطحی، استقرار احتمالی اسرائیل در سومالیلند اغلب بهعنوان ابزاری برای رصد تحرکات انصارالله یمن، کنترل مسیرهای تجارت جهانی و مهار تهدیدات دریایی تحلیل میشود. واکنش انصارالله، که هرگونه حضور اسرائیلی در سومالیلند را «هدف نظامی مشروع» اعلام کرده، این برداشت را تقویت کرده است. با این حال، تمرکز صرف بر یمن یا بابالمندب، موجب نادیدهگرفتن پیامدهای راهبردی گستردهتر این تحول میشود.
از منظر راهبردی، سومالیلند در حال تبدیلشدن به یک پایگاه استراتژیک برای اسرائیل است؛ پایگاهی که میتواند حلقه فشار ژئوپلیتیکی بر شبهجزیره عربستان را تکمیل کند. حضور اسرائیل در جنوب دریای سرخ، در کنار روابط امنیتی و فناورانه آن با امارات در خلیج فارس و مناسبات رو به گسترش با برخی بازیگران آفریقایی، عملاً عربستان سعودی را در موقعیتی قرار میدهد که با نوعی «محاصره ژئوپلیتیکی» مواجه شود. این محاصره، نه لزوماً از طریق رویارویی نظامی مستقیم، بلکه از مسیر اشراف اطلاعاتی، نفوذ امنیتی و کنترل گلوگاههای راهبردی شکل میگیرد و موقعیت ژئواکونومیک عربستان را هم به شدت کاهش خواهد داد.
استقرار اسرائیل در سومالیلند میتواند توازن قدرت در دریای سرخ را به زیان ریاض تغییر دهد، آزادی عمل راهبردی عربستان را محدود کند و حتی بر معادلات آن در یمن، شرق آفریقا و اقیانوس هند اثرگذار باشد. افزون بر این، تقویت نقش امارات بهعنوان متحد کلیدی اسرائیل در این جغرافیا، شکافهای درون شورای همکاری خلیج فارس را نیز بهصورت ساختاری تعمیق میکند.
بدیهی است که چنین تحرکی بدون آگاهی، هماهنگی و حدی از حمایت ایالات متحده قابل تحقق نیست. تجربه تاریخی سیاست خارجی آمریکا در شاخ آفریقا، دریای سرخ و خاورمیانه نشان میدهد واشنگتن همواره از راهبردهای پیرامونی اسرائیل—بهویژه در مناطقی که بهعنوان گلوگاههای ژئوپلیتیکی و لجستیکی شناخته میشوند—پشتیبانی کرده است. در این چارچوب، نقشه راهبردی اسرائیل برای تثبیت حضور در سومالیلند نه یک ابتکار مستقل، بلکه بخشی از یک معماری امنیتی گستردهتر است که با اهداف آمریکا در مهار رقبا، کنترل مسیرهای انرژی و تجارت جهانی، و بازآرایی موازنه قدرت در دریای سرخ همپوشانی دارد. سکوت یا عدم مخالفت آشکار واشنگتن نسبت به تحرکات اسرائیل در این منطقه را میتوان نشانهای از رضایت ضمنی و حتی حمایت عملیاتی ایالات متحده دانست.
در مقابل، رفتار عربستان سعودی حاکی از رویکردی تدافعی و مبتنی بر مدیریت تهدید از مسیرهای غیرمستقیم است. به نظر میرسد ریاض، بهویژه در دوره دولت دونالد ترامپ، کوشیده است با اعطای سرمایهگذاریهای کلان، قراردادهای تسلیحاتی گسترده و پیوندزدن منافع اقتصادی آمریکا به ثبات داخلی عربستان، هزینههای سیاسی و راهبردی هرگونه فشار مستقیم یا بازطراحی محیط امنیتی پیرامونی خود را برای واشنگتن افزایش دهد. این راهبرد، بیش از آنکه معطوف به مهار ریشهای پروژههای منطقهای آمریکا و اسرائیل باشد، ناظر بر «دور نگهداشتن کانون تهدید» از مرزهای ژئوپلیتیکی عربستان و انتقال آن به پیرامونهای دورتر بوده است.
با این حال، تحولات اخیر نشان میدهد این رویکرد الزاماً کارآمد نبوده و تضمینکننده امنیت بلندمدت ریاض نیست. همراستایی فزاینده آمریکا و اسرائیل در شاخ آفریقا و دریای سرخ، بیانگر آن است که ملاحظات ژئوپلیتیکی کلان، بر ملاحظات اقتصادی و معاملاتی اولویت یافتهاند. در نتیجه، عربستان با وضعیتی مواجه است که در آن، علیرغم سرمایهگذاریهای سنگین برای خرید حمایت سیاسی واشنگتن، همچنان در معرض بازتعریف محیط امنیتی پیرامونی خود قرار دارد؛ بازتعریفی که میتواند دامنه نفوذ و قدرت مانور راهبردی این کشور را در یکی از حساسترین پهنههای ژئوپلیتیکی جهان بهطور معناداری محدود کند.
در مجموع، سومالیلند دیگر صرفاً یک منطقه خودمختار مناقشهبرانگیز نیست، بلکه در حال تبدیلشدن به حلقه ژئوپلیتیکی است که پیونددهنده امنیت شاخ آفریقا، دریای سرخ و شبهجزیره عربستان است. در این چارچوب، استقرار احتمالی اسرائیل در سومالیلند را باید نه یک حرکت تاکتیکی محدود، بلکه بخشی از راهبرد کلان تلآویو برای بازتعریف محیط امنیتی پیرامون عربستان سعودی و بازآرایی موازنه قدرت منطقهای دانست؛ راهبردی که پیامدهای آن در سالهای آینده بیش از پیش آشکار خواهد شد.
جمعبندی راهبردی با تمرکز بر الزامات تغییر راهبرد منطقهای عربستان
تحولات مرتبط با سومالیلند و نقشآفرینی فزاینده اسرائیل، امارات و ایالات متحده در شاخ آفریقا، نشاندهنده آن است که محیط امنیتی پیرامونی عربستان سعودی وارد مرحلهای جدید شده است؛ مرحلهای که در آن، تداوم راهبرد سنتی عربستان مبتنی بر اتکا به چتر امنیتی آمریکا و مدیریت تهدید از مسیر مناسبات اقتصادی و تسلیحاتی، دیگر پاسخگوی الزامات امنیت ملی و عمق راهبردی ریاض نیست.
نخستین الزام راهبردی عربستان، عبور از رویکرد تدافعی و واکنشی و حرکت بهسوی یک سیاست منطقهای فعال و پیشدستانه است. ریاض ناگزیر است شاخ آفریقا و دریای سرخ را نه بهعنوان حیات خلوت و حاشیه امنیتی، بلکه بهمثابه امتداد مستقیم امنیت ملی خود تعریف کند. این ضرورت در شرایطی برجستهتر میشود که میان عربستان از یکسو و امارات متحده عربی و اسرائیل از سوی دیگر، تعارضی ساختاری و هویتی در تعریف منافع، نقش منطقهای و الگوی نظم مطلوب وجود دارد؛ تعارضی که ماهیت آن صرفاً تاکتیکی یا مقطعی نبوده و در سطح راهبردی، قابل همپوشانی یا جمعپذیری نیست.
دومین الزام، بازتعریف سیاست ائتلافی عربستان است. شکاف فزاینده با امارات متحده عربی و همراستایی آشکار ابوظبی با راهبردهای اسرائیل، ایجاب میکند ریاض در چارچوب شورای همکاری خلیج فارس بهدنبال بازسازی موازنه درونگروهی باشد و همزمان شبکه متنوعتر از شرکای منطقهای و فرامنطقهای ایجاد کند. تداوم وابستگی انحصاری به آمریکا، بدون تنوعبخشی به گزینههای راهبردی، ریسکهای امنیتی عربستان را در بلندمدت تشدید خواهد کرد.
در نهایت، عربستان سعودی ناگزیر است راهبرد منطقهای خود را از منطق «کاهش فشار از طریق امتیازدهی» به منطق «بازدارندگی فعال و چندلایه» تغییر دهد. در غیر این صورت، سومالیلند تنها یک نمونه اولیه از الگویی خواهد بود که در آن، پیرامون ژئوپلیتیکی عربستان بهتدریج به عرصه نفوذ و استقرار رقبای راهبردی تبدیل میشود؛ الگویی که در صورت تثبیت، میتواند هزینههای امنیتی، اقتصادی و سیاسی بلندمدتی را به ریاض تحمیل کند و یکپارچگی سرزمینی عربستان را هم تهدید کند.


