پس از آتشبس شکننده جنگ ۱۲ روزه، میدان رقابت از خاکریزها به پیادهروها منتقل شده — خیابان حالا خط تماس جدیدی است که دستکم سه سرنوشت ممکن برای آن متصور است: انفجار معیشتی ناشی از فشار اقتصادی، شعلهور شدن یک حادثه نمادین هدایتشده و فرسایش پیدرپی آستانههای روانی جامعه. هر یک از این سناریوها میتواند بهتنهایی یا در پیوند با دیگری سقف تحمل اجتماعی را بشکند؛ معمای اصلی اما این است که آیا حکمرانی داخلی توان مهار همزمان اقتصاد، روایت و نظم خیابانی را دارد یا خیر.
دکتر علی کاکادزفولی- جامعه شناس
پس از پایان جنگ ۱۲ روزه با یک آتشبس شکننده، معادلات فشار بر ایران وارد مرحله جدیدی شده است. تحلیلهای موجود نشان میدهد که رقابت از میدان صرفاً نظامی به حوزه اقتصاد، ادراک و در نهایت «خیابان» منتقل شده است. فرض بنیادین این است که بازیگران خارجی، به ویژه ایالات متحده و اسرائیل، «خیابان» را به عنوان شاهصفحه محاسبات خود برای اعمال فشار بر ایران در دوره پساجنگ قرار دادهاند.
رویکرد آمریکا بر استفاده از فشار اقتصادی به عنوان موتور محرک نارضایتی استوار است. الگوریتم آمریکا مبتنی بر این فرض است که: فشار اقتصادی آستانه روانی جامعه را پایین میآورد، روایتهای آماده رسانهای فضا را قاببندی میکنند و شبکههای نرم، این انرژی انباشتهشده را به تجمع خیابانی تبدیل میکنند. اما رویکرد اسرائیل بر مهندسی ادراک با شوک نمادین متمرکز است. برای اسرائیل، خیابان بخشی از یک زنجیره عملیات روانی است که ریشه در دکترین «هسبارا» (دیپلماسی عمومی) دارد. با توجه به همافزایی میان این دو رویکرد، سه سناریوی محتمل برای آینده قابل تصور است که در ادامه میآیند.
الف) سناریوی فشار اقتصادی پیشران
در این سناریو، موتور اصلی تحولات، فشارهای اقتصادی ناشی از تحریمهای جدید و بازگشت محدودیتهای بینالمللی است. با اجرای این سیاستها، هر شوک ارزی یا افزایش ناگهانی قیمتها، به ویژه در کالاهای اساسی، میتواند به سرعت به تجمعات اعتراضی محلی و منطقهای با ماهیت معیشتی دامن بزند. در این مدل، رسانههای اروپایی و آمریکایی نقشی کلیدی ایفا میکنند؛ آنها با تمرکز بر پیوند مستقیم میان «تحریم» و «سفره مردم» تلاش خواهند کرد تا نوسانات اقتصاد کلان را به آستانههای کنش خیابانی برسانند و از یک بحران اقتصادی، یک بحران اجتماعی-امنیتی تولید کنند.
ب) سناریوی حادثه نمادین
این سناریو بر مهندسی یک رخداد مشخص با بار عاطفی بالا استوار است که قابلیت تبدیل شدن به یک نماد فراگیر را داشته باشد و موجی اجتماعی، هرچند کوتاه اما بسیار تند، ایجاد کند. دستاورد اصلی این سناریو برای طراحان آن، به ویژه اسرائیل، ایجاد یک «خلاء عاطفی» یا تأثر شدید در جامعه است، به طوری که جامعه تکیهگاه روانی خود را از دست بدهد و دچار سردرگمی و خشم شود. نمادسازی از طریق تصویر و روایتهای کوتاهمدت و پرنفوذ در شبکههای اجتماعی، هزینه میدانی کمی دارد اما میتواند اثر روانی بسیار بالایی داشته باشد. تفاوت این سناریو با رخدادهای مشابه در گذشته (مانند سال ۱۴۰۱) در این است که این بار، طراحی خود حادثه و بهرهبرداری نمادین از آن، به صورت مستقیم توسط بازیگر خارجی صورت خواهد گرفت.
پ) سناریوی آستانههای پیدرپی
این سناریو مبتنی بر یک جنگ فرسایشی روانی است. از طریق پمپاژ مستمر روایتهایی مانند «آتشبس شکننده» و «تحریمهای روزافزون»، جامعه در یک وضعیت «آمادهباش روانی» دائمی نگه داشته میشود. در چنین شرایطی، آستانه تحریکپذیری جامعه به شدت پایین میآید و هر گره خبری یا رویداد کوچک میتواند به تجمعهای پراکنده اما مکرر تبدیل شود. هدف اصلی در این مدل، ایجاد فرسایش روانی و شکستن تابآوری جامعه در حوزههای مختلف است. تداوم این وضعیت تعلیق و ناامنی روانی، خود به مثابه مقدمهای برای یک اقدام شدیدتر و گستردهتر در آینده عمل خواهد کرد و جامعه را برای پذیرش تغییرات رادیکال آمادهتر میسازد.
باید توجه داشت که این سه سناریو، مسیرهایی مجزا و غیرمرتبط با یکدیگر نیستند، بلکه اضلاع یک الگوریتم پیچیده برای فرسایش امنیت روانی و اجتماعی محسوب میشوند. یک جرقه معیشتی (سناریوی الف) میتواند بستری برای یک حادثه نمادین (سناریوی ب) فراهم آورد و تکرار این چرخهها، جامعه را در وضعیت فرسایش مداوم (سناریوی پ) قرار میدهد. موفقیت یا شکست هر یک از این طرحها بیش از آنکه به طراحی بازیگران خارجی وابسته باشد، به میزان هوشمندی، انسجام و سرعت عمل در حکمرانی داخلی گره خورده است. بنابراین، دوره پساجنگ، نه دوره آرامش، بلکه آزمون تابآوری ملی در برابر جنگی چندلایه و ادراکی است که میدان اصلی آن، ذهن و زندگی روزمره شهروندان ایرانی است.