جریان سرنگونیطلب اصلیترین جریان سیاسی اپوزیسیون در بین محافل و نهادهای خارجی است. عمده وابستگی آنها به لابیهای دست راستی در آمریکا و اروپاست و هرچند تا چند سال پیش از کارگزاری رسمی برای رژیم اسرائیل ابا داشتند یا حداقل سعی در پنهان نمودنش میکردند، اما از سه سال گذشته تاکنون عملاً به بازوی اسرائیل تبدیل شدهاند.
مازیار بالائی، تحلیلگر مسائل سیاست داخلی
جنگ تحمیلی ۱۲ روزه یکی از فرصتهای بیبدیل تشخیص عیار وطندوستی گروههای مختلف سیاسی بود که حول محور جغرافیای ایران مشغول کنشگری هستند. در حقیقت سیاستورزانی که در داخل و خارج، ایران را به عنوان دال مرکزی گفتمانی خود تعیین کردهاند، عیارشان سنجیده شد و فرصتی پیش آمد تا خود را به بوته نقد تحلیلگران واگذارند و مواضعشان در بین گروههای متعدد و متکثر مردم شفافتر از قبل شود. در تحلیل این گروههای سیاسی یک نکته را باید به ظرافت مورد مداقه قرار داد؛ شاید ایران جزء انگشتشمار کشورهایی باشد که علاوه بر گروههای سیاسی که فعالیت در فضای رسمی و در چهارچوب نظام سیاسی موجود را انتخاب کردهاند و در ساحت واقعی معطوف به داخل سیاستورزی میکنند، گروههای متعددی را دارد که جملگی خود را اپوزیسیون نظم موجود دانسته و بنا به اقتضای شرایط، مواضعی سیال برمیگزینند.
در این یادداشت به صورت دقیق به بررسی موضعگیری تک تک این گروهها، سازمانها و احزاب نمیپردازم، بلکه سعی میشود با تقسیم کلی به چند جریان اصلی که زیرشاخههای متعددی دارند، تبارشناسی جریانی تشکلها و شبه تشکلها را تحلیل و بازنمایی کرده و سپهر فعلی سیاست در ایران و در دوران پسا جنگ تحمیلی را ترسیم کنم.
در مقدمهای دیگر به اختصار باید به این نکته پرداخت که بازی اخیر از کجا شروع شد؟
سحرگاه جمعه ۲۳ خردادماه، یک رشته عملیات تروریستی در کشور صورت گرفت که با شهادت فرماندهان ارشد نظامی و جمعی از شهروندان عادی، کلید جنگ تحمیلی ۱۲ روزه روشن شد. بلافاصله بعد از این واقعه کمرشکن برای کشور و نظام سیاسی و در عرض چند ساعت، به سرعت قوای نظامی کشور آرایش خود را بازیابی کرده و فرماندهان جدید منصوب شدند و در کمتر از بیست ساعت، عملیات وعده صادق ۳ آغاز شد. در یک تحلیل کلی اصلیترین ضربه متحمل شده ایران در جنگ اخیر، ضربات وارده در لحظه صفر جنگ و شهادت فرماندهان نظامی کشور بود.
رژیم اسرائیل در یک برنامهریزی چند ساله برای نفوذ در ساختارهای رسمی و غیررسمی و سپس یک برنامهریزی چندوجهی و چندلایه عملیاتهای خود را طراحی کرد و ایران در مقابل با تلاش برای خروج از غافلگیری، بازیابی سریع، ضربات دقیق و نظیر به نظیر و البته با شیب ملایم برای زدن ضربات دقیقتر، کاریتر و به روزتر، در نهایت جنگ را به مرحله آتشبس و ترک مخاصمه موقت کشاند.
در طول این جنگ ۱۲ روزه موضعگیریهای گروههای سیاسی برای مردم عادی و تحلیلگران بسیار پراهمیت بود. دلیل اصلی این اهمیت و حساسیت بوجود آمده اما موضوع اصلی مورد مناقشه بود؛ ایران. در حقیقت اینبار مردم در مقابل تهدیدی قرار گرفتند که ریشههای هویتی آنان، اعم از تاریخ، مذهب، ملیت، خانواده و … را هدف قرار داده بود، پس با حساسیت بیشتری هم نگران آینده سرنوشت میهنشان بودند و گروههای مختلف سیاسی را رصد میکردند تا با نمرهدهی به نوعی تکلیفشان را با آنها مشخص کنند.
در ساحت رسمی سیاستورزی در ایران، ما عمدتاً با دو جریان اصلی و کلاسیک مواجهیم که بیش از چهل است دو قطبی اصلی فضای سیاسی کشور را تشکیل میدهند؛ اصلاحطلبان و اصولگرایان. هرچند که در زیرشاخههای هرکدام از این دو جریان اصلی، گروههای مختلف و متنوع و متکثری نیز قرار دارند که میتوان آنها را به صورت کلی به دو بخش و مجموعا به چهار حوزه تحلیلی متفاوت تجریه کرد، اما تلورانس موضعگیری این گروه ها بسیار ناچیز بود. هرچند نقاط اشتراکی چون حمایت از نیروهای نظامی، محکوم کردن متجاوز و … فصل مشترک همه این گروهها بود، اما اختلافات مبنایی آنها عمدتاً نه در طول جنگ که در دوران پس از آتشبس ظهور و بروز پیدا کرد و جملگی به تنظیمات کارخانه بازگشتند.
اما در ساحت غیررسمی میتوان عمده گروهها را به چهار بخش تقسیم کرد. چهار بخشی که فصل مشترک همه آنها مخالفت با نظام جمهوری اسلامی و تلاش برای براندازی(به طُرُق مختلف) است. در یک سنخشناسی میتوان این چهار گروه را به صور زیر تقسیمبندی کرد:
۱-سرنگونیطلبان به هر قیمت
۲-حامیان جنبشهای اجتماعی
۳-مارکسیستهای همواره حاضر
۴-منافقین اپورتونیست
جریان سرنگونیطلب اصلیترین جریان سیاسی اپوزیسیون در بین محافل و نهادهای خارجی است. عمده وابستگی آنها به لابیهای دست راستی در آمریکا و اروپاست و هرچند تا چند سال پیش از کارگزاری رسمی برای رژیم اسرائیل ابا داشتند یا حداقل سعی در پنهان نمودنش میکردند، اما از سه سال گذشته تاکنون عملاً تبدیل بازوی اسرائیل شدهاند. تنها آموخته این طیف اپوزیسیون از اندیشههای ماکیاولی اصل «هدف وسیله را توجیه میکند» است و بر همین اساس تنها به دنبال براندازی حکومت هستند و در شیوه اجرای این عمل استدلالی ندارند. هرگاه جنبش اجتماعی و یا آشوبی در کشور ایجاد میشود، این جریان فعال میشود تا بتواند از این طریق ضربهای وارد کند.
هرچند هژمون اصلی در این جریان با سلطنتطلبان است اما گروههای تجزیهطلب و فعالین رسانهای منفرد نیز بخشی از این جریان هستند. در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، این جریان اصلیترین پاانداز رژیم صهیونیستی بود و البته با توجه به تغییرات مدیریتی چند سال پیش شبکه اینترنشنال و همچنین شبکه من و تو، صاحب رسانهای با بودجهای هنگفت نیز هستند.
بنا بر قرائن، این جریان و رسانههای تلویزیونی و مجازی تحت امرشان، کاملا در خدمت سرویس اطلاعات خارجی اسرائیل(موساد) بوده و بار اصلی عملیات روانی علیه مردم ایران را به دوش میکشیدند. جریانی که تاکتیک اصلیاش رویافروشی، فحاشی و تحقیر است و البته به هیچ عنوان در روند تصمیمگیریها قرار ندارد، بلکه صرفاً ماموریتش توجیه اتفاقات رقم خورده است، به خاطر همین در وقایعی مثل اعلام آتشبس شوکه شده و همین امر به خوبی بیانگر «کارگزار بیاطلاع» بودن آنان است. در جریان جنگ تحمیلی اخیر، این طیف اپوزیسیون کاملاً همراستا با منافع رژیم صهیونیستی نقشآفرین اصلی اِعمال پیوست رسانهای موساد بود و در نزد افکار عمومی به شدت رنگ باخته و بیاعتبار شدند. به خصوص که دال مرکزی گفتمانی این گروه ایرانگرایی بود و در حمله نظامی به ایران در سمت متجاوز ایستادند.
جریان حامی جنبش اجتماعی، جریانی تقریباً بدون رسانه، فعال در شبکههای اجتماعی و البته طیفی است که میتوان آنها را سیاسیون یکشنبه و دوشنبه نام نهاد. این نامگذاری از این جهت به این طیف اطلاق میشود که عمدتاً کسب و کار این گروه سیاست نیست(برخلاف سرنگونیطلبان)، بلکه سیاست را به صورت امری فوقبرنامه و در روزهای تعطیلی کشورهای اروپایی، امریکا و کانادا، یعنی یکشنبه و دوشنبه دنبال میکنند. این گروه به دلیل عدم علاقهمندی به ترک زندگی در فرنگ، خود را حامی تغییرات درونزا از طریق جنبشهای اجتماعی میداند و البته به دلیل فقدان رسانه و همچنین قلّت نیروها، صدای بلندی نیز ندارد. در جریان جنگ تحمیلی ۱۲ روزه این طیف نتوانست کنشگری ویژهای داشته باشد یا دائماً در بین دو طیف مخالف و حامیان جنگ در نوسان و اعوجاج بود. آنها نه به تجمعات مخالفین جنگ در کشورهای خارجی پیوستند و نه حامل گفتمان حامیان جنگ در شبکههای اجتماعی بودند.
چهرههای سرشناستر این طیف البته سعی کردند مواضعی صریحتر بگیرند که این هم ناشی از فشار مخاطبین بود. عمده این افراد با تلاشی برای فاصلهگذاری با حکومت، به محکومیت حمله اسرائیل پرداختند. پس از جنگ ۱۲ روزه آنها را نمیتوان در طبقه براندازان کلاسیک گنجاند که حامی ایدههای براندازانه به هر قیمتی باشند و از این بابت میتوان یکی از خروجیهای جنگ اخیر را تولد یک بخش جدیدی در اپوزیسیون دانست که سعی در حفظ برخی اصول دارد. شاید یکی از دلایل اصلی این موضعگیری به این نکته مهم مربوط باشد که بسیاری از چهرههای شناخته شده این جریان، سالها از فعالان سیاسی مطرح در داخل ایران بودهاند و ایبسا همچنان در ایران باشند و هنوز آن انقطاع کامل نسبت به مولفههای هویتی و ایدههای سیاسیشان شکل نگرفته.
حدود ۸۰ سال است که جریانات مارکسیستی جزئی جدانشدنی از سپهر سیاست ایران هستند و هرچند در همه این سال ها فراز و فرودهای مختلفی را تجربه کردهاند، اما حتی در ضعیفترین دوران خود نیز توانستهاند حیات خود را ولو به صورت نباتی ادامه دهند. وجه دیگر اهمیت تحلیلی این جریان در این است که مولفههای گفتمانیاش پس از این همه سال همچنان جذابیتهای زیادی برای بخشهایی از جامعه ایران است.
سالهاست سرنگونیطلبان، مارکسیستها را به عنوان «چپ بیوطن» معرفی میکنند که البته این ناشی از مولفه «جهانوطنی» گفتمان مارکسیستی است، اما نکته اینجا بود که جریانات مارکسیستی به سبب ماهیت ضدامپریالیستی، ضداستعماری و حامی گفتمانی محرومین در یک جنگ گفتمانی قرار گرفتند. زمانی که یک طرف هر نزاعی اسرائیل و امریکا و در کل مفهوم غرب قرار دارد، مارکسیستها قاعدتاً در سمت مقابل قرار میگیرند. به همین دلیل در یک سنت تاریخی، چپها همواره حامی آرمان فلسطین از دریچه ظلمستیزی و ضدامپریالیستی بودهاند.
چه نسلهای گذشته سنت چپ در ایران(اعم از بقایای حزب توده، سازمان چریکهای فدایی خلق اقلیت/اکثریت) و چه نسلهای جدیدتر که خود را پیروان مکتب فرانکفورت و سوسیالدموکرات و حامی جریانات کارگری میخوانند در جنگ اخیر در مقابل رژیم صهیونیستی قرار گرفتند. شاید اگر طرف جنگ کشور دیگری بود، موضع این جریان تغییر میکرد اما در واقعیت امرِ اتفاق افتاده، جریان چپ پای ایران ایستاد و با صرفنظر کردن از همه دشمنیهای گذشته با حاکمیت، از کشور و تمامیت ارضی دفاع نمود. دو نکته جالب توجه در موضعگیری این جریان مشهود بود: یکی قرارگیری پشت مفهوم ایران(برخلاف سرنگونیطلبان) و دیگری عدم تلاش برای فاصلهگذاری بین خود و حکومت(برخلاف حامیان جنبشهای اجتماعی).
راقم این سطور سالهاست معتقد است که دکترین کنشگری سازمان منافقین از دهه نود شمسی تغییر کرده و این جریان دست به یک بازی پیچیده در بزنگاههای سیاسی-امنیتی میزند. در دکترین جدید، نیروهای متصل به این فرقه به دوسطح تقسیم میشوند:
اول، سطح رسمی که موضعگیری کادر رهبری فرقه است و بر مولفههای گفتمانی فرقه در طول ۴۵ سال اخیر استوار است. نگاهی نسبتاً چپگرایانه همراه با التقاط با قرائت خاصی از آموزههای اسلامی و نیز ضدیت با هرگونه گرایش سلطنتطلبانه.
دوم، در سطح غیررسمی و نامحسوس اما وارد آن لایه پیچیده کنشگری منافقین میشویم که منطق کنشگریشان به نوعی تنظیم میشود که ببینند کدام گروه یا فرد دست بالا را در میدان اپوزیسیون دارد و نیروهای نامحسوسشان را به سمت آن روانه میکنند.
فیالمثل در جریان اعتراضات سال ۱۴۰۱، سازمان منافقین موضع رسمی خود را داشت اما نیروهای نامحسوس خود را به سمت لیدر گروه انجمن دادخواهی قربانیان حادثه هواپیمای اوکراینی فرستاد. در جریان جنگ تحمیلی اخیر نیز علیرغم اینکه کادر رهبری فرقه نهایتاً از نظرگاه نفی سلطنت، به سمت حمایت از کنشگران حامیان جنبشهای اجتماعی حرکت کرد، اما نیروهای نامحسوس و غیررسمیاش تمامقد در حال حمایت از اسرائیل بودند. همچنین نیروهای میدانی این گروه نیز به صورت مداوم در حال ایفای نقش پادویی رژیم صهیونیستی در داخل ایران بودند. به بیان بهتر میتوان گفت که این گروه در طول ۳۰ سال اخیر پیوندی ناگسستنی با رژیم اسرائیل دارد اما همچنان از بیان علنی آن شرمسار است.
در جمعبندی نهایی میتوان گفت که در طول جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، صفبندی جدیدی در بین نیروهای اپوزیسیون اتفاق افتاده که نیازمند بازنگری تحلیلی حاکمیت نسبت به شناخت دقیقتر این جریانات است. همچنین مردم نیز با رصد این تحولات به ارزیابی واقعبینانهتری نسبت به این جریانات رسیدهاند و بر همین اساس ستاره بخت بسیاری از این گروهها رو به افول گذاشته است. در حقیقت با باز شدن پای مفهوم بزرگی به نام ایران و تمامیت ارضی آن، حساسیت جامعه نسبت به موضعگیری گروههای اپوزیسیون افزایش یافته و همین امر موجب جابجاییهایی گسترده در بین طیفهای حامیان این جریانات خواهد شد.
در پایان ذکر این نکته نیز ضروری است که در ۱۶ سال گذشته چند اتفاق مهم در داخل کشور افتاده که باعث شکلگیری تجمعاتی در خارج از کشور شده است. از وقایع موسوم به جنبش سبز که در اعتراض به نتایج انتخابات سال ۸۸ اتفاق افتاد تا اعتراضات سالهای ۹۶ و ۹۸ و نیز اتفاقات موسوم به جنبش مهسا. نیروهای سیاسی گوناگون خارج از کشور، در همه این سال ها دست به برگزاری تجمعات مختلفی زدند و از اعتراضات شکل گرفته در داخل کشور حمایت کردند. اما در طول جنگ اخیر اثر چشمگیری از این جریانات دیده نشد. این امر بیانگر این است که برای این گروهها نه ماهیت اتفاقات جاری در ایران، بلکه مخالفت با حکومت در درجه اهمیت قرار دارد.
در حقیقت اعتراضات داخلی بهانهای است برای پرتاب کردن لگدی به حاکمیت، و شاهد مثال این ادعا نیز سکوت این جماعت در هنگامه جنگ ۱۲ روزه و حمله اسرائیل به ایران است. برای این گروهها فروپاشی جمهوری اسلامی نسبت به ماهیت اعتراضات شکل گرفته اولویت دارد و وقتی که حاکمیت مورد حمله خارجی قرار گرفت، سکوت را به موضعگیری ترجیح دادند. هرچند استثنائاتی نیز همواره وجود داشته که در قسمتهای قبل به تشریح آنان پرداخته شد.